روایاتی از آسمان
خانم ....مادر مریضه...
اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن.
اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...
اون وقت میشه برای خواهرم شیرخشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه...
اون وقت...اون وقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اون وقت قول می دم مشقامو بنویسم.
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند وگفت:بشین سارا..
وکاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
نوشته شده در سه شنبه 89/12/24ساعت
5:27 عصر توسط محمدرضا نظرات ( ) |
Design By : Pichak |